دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۰

جوجو جون

4 آبان 1390

به دخترکم میگفتم جوجو جون.وقتی کوچیکتر بود.بهش گفتم آرام یادته؟هنوز جوجو جون هستی؟میگه نه....میگم هستی دیگه میگه نه ببین من پر ندارم رو سرم مو دارم....بال که ندارم دست دارم......پرواز نمیکنم....

ازش میپرسم ساعت چنده؟میره ساعت رو نگاه میکنه و یه چیز الکی میگه.....دیگه ازش میپرسم عقربه کوچیکه رو چنده میگه مثلا رو فایو (5) عقربه بزرگه رو چنده؟رو دو....یکیش رو همیشه انگلیسی میگه اون یکی رو فارسی

پسرک من تو سرو صدا شیر نمیخوره و حتما باید ببرمش تو اتاق....کلا جایی غیر از اتاق همش حواسش پرت میشه به اینور و اونور..هر بار هم آرام میگه نه نرو و همین جا بهش شیر بده.....خلاصه تو اتاق هم که در حال شیرخوردنه منتظره کوچکترین صداست که دیگه در اوج گرسنگی شیر خوردن رو ول کنه...آرام میاد تو و آروم صحبت میکنه انقدر هم پچ پج میکنه تا این فسقلی کنجکاو ما سرش رو برگردونه....چند روز پیش اومده دستهاش رو ژل ضدعفونی کننده زده ....خیلی آروم میگه این ژل خوب نیست نوچه منم با ایما و اشاره بهش میگم باشه و برو تا بیام......ادامه میده آره این ژل  به درد نمیخوره چسبناکه مثل زبون قورباغه!! میگم خوب برو......میگه اصلا یکی دیگه بگیر این یکی خیلی نوچه مثل عسلی که زنبور عسل درست میکنه.....ای وای آرام باشه برو دستهاتو بشور......میگه از خانوم ژل فروش برو یکی دیگه بخر!!مثلا آروم هم صحبت میکنه.....آخرش هم معلومه دیگه پسرک بلند شده ببینه چه خبره........آرام هم بدو بدو میره سراغ کارش

از تو مجله اش براش معما خوندم...میگم حالا من کیم؟میگه آزاده ای دیگه.....فعلا چیستانهای ! یک جمله ای با هم میگیم.......یه جوک هم براش خوندم  یه چینیه بچه اش دوقلو  بوده اسمشون : این چون اون......اون چون این.....آرام میگه این جوک رو من تغییر میدم....و میگه یکی بود اسم بچه اش رو میزاره این چون این این چون این

هیچ نظری موجود نیست: