دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰

گربه من نازنازیه !

28 آذر 1390

پسر کوچولوی من دوست داره تو بغل باشه . وقتی حوصله اش از روی زمین بودن سر میره میبرمش تو آشپزخونه و میشینه تو صندلی غذای آرام.....من باهاش حرف میزنم و کارهام رو میکنم.....چشم از من بر نمیداره.....در عین حال بازم حوصله اش سر میره و باید حتما یه چیزی تو دست و دهنش باشه.....انقدر هم کج و کوله اش میکنه تا میفته رو زمین.....یه موقعهایی هویج میدم دستش و اونهم کلی کیف میکنه.....موقع غذا خوردن هم وقتی چیزی دم دستش نباشه سرش رو میاره پایین و میز صندلی غذاش رو گاز میگیره ! البته این به این معنا نیست که مثلا خیلی گرسنه است........تازگیها هم بهش ماست میدم و به بهانه ماست چند قاشقی میخوره......یادمه دخترک اصلا گول نمیخورد ماست رو با غذا میخورد و بعد هم دوباره تحویل میداد بیرون.....یادش بخیر خوب حرص میخوردم ! درآخر هم باید کلی وسیله از روی زمین جمع کنم .تازگیها هم تولید ظرفهای کثیفمون روند رو به رشدی داشته و من و ماشین ظرفشویی هر چقدر هم ظرف بشوریم بازم ظرف نشسته داریم.......

پسرک حدود چهار ماهش بودکه رفتم داروخانه......یک دفعه دیدم گریه سوزناکی سر داده و همه صورتش شده بغض.....با دیدن دکتر داروخانه به اصطلاح "غریبی " کرده بود....قبل از اونهم شده بود با دیدن مهمونها یه کم قبافه اش بره تو هم ولی نه دیگه به این شدت......خلاصه اونروز هر جا  رفتم و هر کی رو دید همین حالت رو داشت.....تازگیها هم که بریم جایی و سریع بغلش کنن و خوش وبش کنن شروع میکنه گوله گوله اشک ریختن.....از نوع سوزناک و به شدت مظلومانه! بند هم نمیاد گریه اش....تا یه کم شیر بخوره و با محیط آشنا بشه....گربه ما نازنازیه دیگه......

با کتابهای آرام کشتی میگیره ....من با همه این کتابها خاطره دارم و حتی پاره شون رو هم نگه داشتم.....این فسقلی ما هم تیکه پارشون میکنه

هیچ نظری موجود نیست: