سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۰

به نام خدا

13 دی 1390

آرام به من میگه خیلی خیلی خیلی دوستت دارم قد کره زمین.......یا میگه خیلیی دوستت دارم قد خورشید و میگه دیگه هر چی بگی گوش میدم مامان....هیچی دیگه صبح میشه و دیگه من باید هر چی دخترک میگه گوش بدم !این یعنی گامی به سوی استقلال؟یادش بخیر کچکتر که بود میشد گولش زد و حواسش رو پرت کرد.....الان مرغ فقط یه پا داره....داشتم فکر میکردم بیخود نیست پدر و مادرها با جوونهاشون به مشکل بر میخورن....هر کدوم میخوان خواسته خودشون اجرا بشه و وقتی نمیشه جنگ میشه ! به آرام میگم اینو بپوش میگه نه این یکی خوبه.....میگم اینطوری بخور اینکارو بکن اینکارو نکن......گاهی هم نمیزاره با باباش حرف بزنم و هی وسطش باید داستان تعریف کنه......دنیایی دارن برای خودشون.

چند وقت پیش داشت مثلا گردگیری میکرد و قابهای جلوی آینه رو تمیز میکرد بعد اومده به من میگه مامانت رو تمیز کردم!
دیده تو تی وی میگن اسباب بازیها هم باید علامت استاندارد داشته باشن میگه چرا اسباب بازیهای من علامت استاندارد ندارن؟؟؟قربونت برم من لازم نیست هر چی رو که میشنوی جدی بگیری...

میگه چرا نمیشه خواهر برادرها با هم عروسی کنن وقتی بزرگ شدن؟میگم نمیشه ...از اول خلقت نمیشده حالا هم نمیشه.....بعد فکر کردم شاید اون قدیمها میشده خوب!

هیچ نظری موجود نیست: