یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۰

13 آذر 1390

پسرک رو حموم کرده بودم و داشتم حوله اش رو تنش میکردم....حوله جدیدش رو....حوله پوشیدنی .آرام حوله اش رو دیده و میگه این جدیده؟میگم اره قبلیه دیگه کوچیکه.......میگه آراد چه با این حوله خوش تیپ شده.

هر چیز جدیدی ببینه چشمهاش برق میزنه و میدوه میاد.....دندونی....لیوان آب.....اسباب بازی....میگه این مال کیه؟؟میگم مال برادرت....برش میداره و میگه من میخوام......میگه آراد لباسهای کوچیکی منو بپوشه منم لباسهای کوچیکی آراد رو تن عروسکهام میکنم.......من به برادرم وسایلم رو قرض میدم.....من برادرم رو دوست دارم.....
قربون دل پاک و کوچیکت برم من.....قربون صداقتت ........چی میشه که دنیای ما بزرگها همش دروغه و کینه و دشمنی و دنیای بچه ها همش پاکیه و پاکی و پاکی.....

هیچ نظری موجود نیست: