سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۰

دس دسی آی......

18 بهمن 1390

بنام خدا

پسر کوچولوی من هشت ماه و نیمه شده و ماشالله شیطون. وقتی از خواب بیدار میشه با دستهاش بازی میکنه و دست میزنه. به قول معروف دس دسی آی دس دسی. صبحها هم که سحرخیزه و بعد از بیدار شدن اصلا دوست نداره تو تختش بمونه و من چقدر دلم میخواد حتی شده برای یک دقیقه بیشتر بخوابم.....بهش شیر میدم و پوشکش رو عوض میکنم و میریم با هم تو آشپزخونه. میزارمش تو صندلی غذاش جلوی پنجره و بهش میگم الان پرنده ها میان دونه بخورن.....کم کم سر و کله شون پیدا میشه.....کبوتر کفتر گنجشک....پسرک هم چشم ازشون بر نمیداره و براش پرواز و رفت وآمد و دونه خوردنشون خیلی جالبه..با نگاهش پروازشون رو دنبال میکنه ...میرن و میان.....پشت پنجره.....تو آسمون.....رو شاخه های درخت........همه و همه براش جالبن.....منم گنجشک میشم و جیک جیک میکنم  و البته هیچ کلاغی نمیاد برنج بخوره وگرنه قار قار هم میکردم......براشون برنج میریزم .....هر وقت به پسرک میگم جوجو کوشش پنجره رو نگاه میکنه...... امروز یه دسته گنجشک اومده بودن یک دفعه با هم پرواز میکردن و تمام شاخه های درخت رو پر میکردن بعد دوباره یک دفعه پرواز میکردن سمت پنجره و تند و تند نوک میزدن و باز دوباره پرواز...برای پسرک خیلی جالب بود.....
پسر کوچولو تو صندلیش میشینه و با زبون خودش حرف میزنه و یه موقعهایی هم جیغ میکشه چقدر هم طولانی و ممتد البته با لطافت و از روی ذوق ....کلا موقع ناراحتی و گریه جیغ نمیزنه.....هر چی جیغه مال وقتهای خوشحالیه
..برای خودش دست میزنه به قول ما دس دسی آی دس دسی........

هیچ نظری موجود نیست: